سلام بچه ها عذر میخوام دیر شد آپم
آدابتوره لبتابم سوخنه بود!
وای که داشتم دق میکردم!
عید همتون مباااااااااااااااااارررررررررررررررررررک
باز کن پنجره ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
و بهار
روی هر شاخه کنار هر برگ
شمع روشن کرده است
همه ی چلچله ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یک پارچه آواز شدست
و درخت گیلاس
هدیه ی جشن اقاقی ها را
گل به دامن کرده است
باز کن پنجره ها را ای دوست
هیچ یادت هست؟
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟
توی تاریکی شبهای بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سرو سینه ی گلهای سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟
حالیا معجزه ی باران
را باور کن
و سخاوت را در چشم چمنزار ببین
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد آقاقی ها را
جشن میگیرد
خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا اینهمه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره ا را .....
و بهاران را باور کن
سر سال تحویل منو یادتون نره ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
التماس دعا
اگه یه روز تمام به گل یاس تو باغچه
نگاه کنی بوتش ازت پول بلیط نمیگیره!
قشنگترین سمفونی طبیعت رو میتونی یک شب مهتابی
زیر نور ماه کنار دریاچه بشنوی
قیمت بلیطش دل تومنه!
تو که همه چیزو با پول می سنجی
بگو ببینم قیمت یه دست سالم چنده؟
چقدر باید بابت اشرف مخلوقات بودن داد؟
امروز خیلی چیزها دیدم
از مرد بند بازی که داربست میبست و قلب من از سینه بیرون میپرید وقتی طنابش را شل میکرد
از بچه هایی که با اخم از کنار هم رد میشدند انگار همه با هم قهرن
از کاشی های دانشگاه که امروز نشستم وسط سالن و هزار جور نقش رویشان پیدا کردم
و فکر کردم بی هیچ کنکاشی چه اتفاق موفقی !
از آسمان که امروز بارید
وچقدر قشنگ بارید
و استاد که گفت بافت درست کنید....
دلم میخواست به استاد بگوییم
بافت بارانی را چگونه روی یک برگه ی دو بعدی بکشم؟؟؟؟
میخواستم بگویم اخم امروز مدیر گروه را نمیشود ترسیم کرد
حتی جسارت بند باز داربست ساز را نیز!
من تنها بافت یک تکه گونی را میکشم
حتی چروک صورت پیرمرد را هم نمیشود کشید....
صورتم را روی ال سی دی گوشی نگاه میکنم
تصویر بینی و دهنم را میبینم
چقدر غریبم با خودم!
چقدر این قیافه نا آشناست
چقدر دورند این چشمها از درونشان
احساس پرواز مرا تنها آبها میدانند
حتی اگر آب لوله کشی باشد وقتی ظرفهای نهار را میشورم
من دورم از این آب و هوا از این شهر غربت زده
بال تنها غم غربت به پرستو ها داد.....
راست میگویی عزیزم!
زندگی کردن خیلی سخت است
در این تداخل ناچار روزمرگی و من!
راست میگویی عزیزم
که من عزیزم را خیلی غلیظ تلفظ میکنم!
این تنها کاری است که از دستم بر میآید
برای فرار از این سونامی دلتنگی وباران!
راست میگویی اما......
راهی کم غلظت تر پیش روی ترسهایم بگذار!
این پرنده دارد کابوس خفقان میبیند
چند وقتی است!
عزیزم!
رود ها در جاری شدن و علف ها در سبز شدن معنا پیدا میکنند
و انسان ها همه ی انسان ها با عشق
پس
بار خدایا بر من رحم کن بر من که میدانم ناتوانم رحم کن!
باشد که غذایی برای خوردن نداشته باشم
باشد که لباسی برای پوشیدن نداشته باشم!
باشد که حتی دست و پایی نداشته باشم
اما نباشد هرگز نباشد که عشق نباشد
آمین
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |