این روزها که جای تو در شهر خالی است
با چتر نیز( آمدنم) خیس میشود
وقتی تو نیستی همه جا گریه میکنم
تا چشم را به هم بزنی خیس میشود
هر جا کسی از تو یاد میبرد
بی اختیار پیرهنم خیس میشود
از من گلایه نکن این گونه های خشک
من حرفی از تو ام نزنم خیس میشود
اینو فقط برای مینیاتور گذاشتم قول داده بودم بهت
دوست دارم
به من تکیه کن!من تمام هستی ام را دامنی میکنم تا تو سرت را بر آن بنهی!
تمام روحم را آغوشی میسازم تا تو در آن از هراس بیاسایی
تمام نیرویی را که در دوست داشتن دارم. دستی میکنم تا چهره و گیسویت را نوازش کند!
تمام بودن خود را زانویی میکنم تا بر آن به خواب روی!
خودم را تمام خود را به تو میسپارم تا هر آنچه بخواهی از آن بیاشامی از آن برگیری. هر چه بخواهی از آن بسازی.
هرگونه بخواهی ... باشم!
از این لحظه مرا داشته باش !
میخواهم بنویسم انسان گذشته های دور قبل از شروع هر کاری یک قدم به عقب میرفت
مینویسم.سپیدی کاغذ را طاقت ندارم.تاب پاکی هم ندارم... ملافه ی تمیز خواب مرا دچار وسواس میکند!
مفصل هایم را به اشتباه میاندازد. خیلی از نقاشها از سپیدی بوم ترسیدند مثلا.... سپیدی کاغذ یعنی نگفتن ... یعنی سکوت!
گاه یک خال در پرده ی نقاشی بیشتر حرف دارد تا نقش یک انسان
مینویسم در اتاق خودم که تکه ای است از یک خانه ی بی قواره مثل همه ی خانه های شهر... اما اتاق من از دنیا بریده است... مثل خودم.
دیروز چیزی نقاشی کردم به نام (آواز هنری پرنده) این روزها تم پرنده ارگانیسم مرا در اختیار دارد مفصل هایم آمادگی پرواز را اندازه میگیرند.
پرنده: تنها موجودی که مرا حسود میکند!
از بچگی حسرت پرواز داشتم یک جور حسرت شیمیایی که مثل دیاستاز واکنشهای مرا تند میکند.در پرنده تیزی و شدت حیات محشر...
ای عبور ظریف
بال را معنی کن
تا پر هوش من از حسادت بسوزد.
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |