تا حالا شده؟
تا حالا شده قلبتو بگیری تو دستت؟
تا حالا شده ساعت پنج صبح بشینی جلو مانیتور قلبتو بگیری تو دستت و گریه کنی؟
تا حالا شده اینقدر گریه کنی که قلبت آب بشه تو دستت؟
تا حالا شده دلت از ...................... بگیره؟
بشکنه؟؟؟؟
تا حالا شده؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
منتظر نباش که شبی بشنوی از این دلبستگی های ساده ، دل بریده ام !
که عزیز بارانی ام را ، در جاده ای جا گذاشتم !
یا در آسمان ، به ستاره ی دیگری سلام کردم !
توقعی از تو ندارم ! اگر دوست نداری ، در همان دامنه ی دور دریا بمان !
هر جور تو راحتی ! باران زده ی من !
همین سوسوی تو از آن سوی پرده ی دوری برای روشن کردن اتاق تنهاییم کافیست !
من که این جا کاری نمی کنم ! فقط گهگاه گمان دوست داشتنت را در دفترم حک می کنم !
همین !
این کار هم که نور نمی خواهد !
می دانم که به حرفهایم می خندی !
نوشته شده در سه شنبه 89/1/10| ساعت
5:12 صبح| توسط سارا| نظرات ( )
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |