داشتم راه میرفتم و مثل همیشه گوشی به دست بودم
که یهو بارون گرفت....
یاد این ترانه افتادم
.
.
.
باران می بارد امشب
دلم غم دارد امشب
آرام جان خسته
ره میسپارد امشب
در نگاهم مانده چشمت شاید از فکر سفر برگردی امشب
از تو دارم یادگاری سردی این بوسه را پیوسته بر لب
قطره قطره
اشک چشمم
میچکد با نم نم باران
به دامن گفته ای شاید بیایی
از سفر اما نمیشه باور من
این کلام آخرین است
برده میل زندگی را از سر من
گفته ای شاید بیایی
از سفر اما نمیشه باور من
..................
درختها میخشکند
کوهها میریزند
خورشید خاموش میشود
از این جهت است که مسیح هر روز بر خاج فریاد میزند
پدر مرا به خود وامگذار!
و خداوندگار پدر در کافه های خیابانی با یهودا اسپرسو مینوشد
با سمعکی فراموش شده در جیب بغل
سکوت...............................
من هم میمیرم
اما نه مثل غلامعلی
که از درخت به زیر افتاد!
پس گاوان از گرسنگی ماع کشیدند
و با غیظ ساقه های خشک را جوویدند
چه کسی برای گاو ها علف میریزد؟
.
.
.
.
.
.
.
.
من هم میمیرم در خیابانی شلوغ
زیر چرخ های ماشین یک پزشک عصبانی
که از بیمارستان دولتی بر میگردد
بعد از چند روز
در آگهی نامه ی روزنامه
زیر یک عکس 4*6 نوشته اند:
ای آنکه رفته ای
چه کسی سطل های زباله را پر میکند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بتن ریزی سلیمی
آموزش ریاضیات راهنمایی خصوصی
لعنت بر پدر مادر کسی که در این محل آشغال بریزد
شاه رفت
امام آمد
.
.
.
.
.
گاهی فکر میکنم اگر دیوارهای شهر خالی بود چقدر دلم میگرفت
حالا تو میخواهی بگو بی فرهنگیست یا هر چیز دیگر...............
من حتی این بی فرهنگی ها را هم دوست دارم !
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |