• وبلاگ : جوونه ي سيب
  • يادداشت : اين روزها
  • نظرات : 1 خصوصي ، 5 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + مينياتور 

    تو سفر خواهي کرد
    با دو چشم مطمئن تر از نور
    با دو دست راستگو تر از همه ي اينه ها
    خواب درياي خزر را
    به شب
    چشمانت مي بخشم
    موج ها
    زير پايت همه قايق هستند
    ماسه ها
    در قدمت مي رقصند
    من ترا در همه ي اينه ها
    مي بينم
    روبرو
    در خورشيد
    پشت سر
    شب
    در ماه
    من تو را تا جايي خواهم برد
    که صدايي از جنگ
    و خبرهايي کذايي از ماه
    لحظه هامان را زايل نکند
    من ترا
    از همه آفاق جهان خواهم برد
    س همسفر با مني
    تو سفر مي کني اما تنها
    صبح صادق
    و همه همهمه ي دستان
    ره توشه ي تو
    اين صميمي
    هر ستاره
    پسته ي خندان راه تو باد
    جفت من
    سفري مي کنيم اما
    دست هاي خود را به بهاري بخشيم
    که همه گل هاي تنها را
    با صداقت
    نوازش باشد
    چشم خود را به راهي بخشيم
    که براي طرح بي بک
    قدم ها
    ستايش باشند
    تو سفر خواهي کرد
    من تو را در نفسم خواهم خواند
    وقتي آزاد شوند از قفس کهنه
    کبوترهايم
    در جوار همه ي گنبدها
    به زيارتگاه چشمانت مي ايم
    و در آن لحظه ماه
    در دستم خواهد خواند
    زندگي در فراسوي همه زنجير ست
    روح من گسترده ست
    تا قدم بگذاري
    در خيابان صداقت هايش
    و بکاري
    کاج دستانت را
    در هزاران راهش
    روح من گسترده ست
    تا که آغاز کني
    فلسفه ي رخصت چشمانت را
    به همه ضجه ي جاويد برادرهايم
    تا که احساس کني
    برگي دستانم
    تا که آگاه شوي
    از قفس واژه که آويزان است ؟
    سوختن نزديک است
    تو سفر خواهي کرد
    من تو را
    از صف اين آدمکان چوبي
    خواهم برد